خاطرات یک عاشق که به معشوق نرسید؟!
سلام. خوب من علیرضا 18 از اهواز داستانی که میخوام براتون بگم داستان واقعی خودمه
یک روز از روز های خدا عاشق یک دختری شدم ولی نمیدونستم چه طور به این دختر ابراز عشق بکنم که بفهمه چقد دوستش دارم خلاصه به هر شکلی شده بود بهش گفتم بعد از چند روز که گذشت دیدم که بهم تک زده زنگ زدم اول سلام الیک کردی بعد احوال پرسی کردیم بدنم داشت میلرزیدبا سختی بهش گفتم دوستش دارم اما اون با لحنی اروم گفت که::::::متاسفم وقتی که این کلمه روشنیدم دلم فرو ریخت دنیا جلوی چشمام سیاه زمانی که باهش حرف میزدم تو خیابون بودم دیگه نمدونسم که کجا میرم واسه چی میرم رفتم به یکی از پارک های این شهر نشستم و واسه خودم گریه میکردم مردمم بهم نگاه میکردن دیگه نمیدونسم چکار کنم مثل دیوونه ها تو خیابون ها راه میرفتم دیگه دنیا برام هیییچچچ ارزشی نداشت دیگه بریدم روزها گذشت ماها گذشت بعد از یک سال یه روز دیدم که شمارش روی گوشیم افتاده وقتی که شمارشو دیدم از خود بی خود شدم از خوشحالی بال دروردم به سرعت بهش زنگ زدم با خوش حالی گفتم نظرت عوض شده گفت نه........
دوباره هومون حالو هوا گرفتم غمگین شدم اخه شما نمیدمنید که چقد دوستش داشتم و دارم......
دوبارم یه عاشق دل شکسته شدم زیر این اسمون زندگی میکردم و روزها میگشت یکی پس از دیگری.یه روز بهم خبر رسید که یکی دیگرو دوست داره اشک تو چشمام جمع شد و فرو ریخت اون قطره اخرین اشک من بود من.منم که دیدم اون منو به این راحتی ول کرد ورفت با یکی دیگه منم گفتم چرا خدمو زجر بدم بعد از چند ماه همدیگرو دیدیم وقتی دیدمش بدم لرزید یخ کرد ولی برو خودم نیووردم اونم منو دید حس کردم که جا خورد اخه من خودمو خیلی عوض کردم.بعد از چند ماه که شنیدم که منو دوست داره و دروغ گفته 2باره روهیه خودمو به دست اوردم. که یه روز بهم زنگ زد من اول گفتم که نمیشناسمت بعد خودشو معرفی کرد//بهم گفت که منو دوست داری؟ گفتم بعد از او همه کارایی که باهام کردی نه ولی ته دلم دوستش داشتم.گفت دوست داری که باهام باشی من گفتم که باید تا فردا فکر کنم منم نمیدونستم که چه جوابی بدم میترسیدم که باهام بازی کنه.همون روز ساعت 9شب شد بهم زنگ زد دووم نیوورد تا فردا گفت که من جواب میخوام منم چون از ته ته دل دوستش داشتم بهش جواب مثبت دادم منو اون تقریبآ 2ماه باهم بودیم که یه روز بهم اس داد و گفتتتتت؟؟
میدمنید چی گفت؟؟
گفت که علی ببخشید که این حرف میزنم امیدوارم ناراحت نشی من نمیتونم با تو باشم وااااااااااااای خدای من اینقدر بهش گفتم چرا نمیتونی جوابی نمیداد همش میگفت نمیتونم بلند داد زدم خددددداااااااااااااااااااااااااااااااااا آآآآآخخخخخههههه چچچرراااااااااااااا وگوشی محکم زدم زمین همینطور اشک میریختم میگفتم چرا چرا اخه چرا فقط من.اون دختر فقط میخواست بامن بازی کنه نمیدونم که دوستم داشت یا نه ولی اینو میدونم که هیچ وقت منو دوست نداشته فقط الکی میگفت دوستت دارم عاشقتم حالا بعد از 2سال وچند ماه دوباره شنیدم که با یه پسریه و میخواد بیاد خواستگاریش
حالا فقط من موندم خدای خودم تنهای تنها
دردهایم را برایت گفته ام
بشنواکنون این سکوت تلخ را...
نظرات شما عزیزان:
fereshte 
ساعت16:12---2 دی 1391
salam
vayyy alireza motasefam barat
az injoor adama ziyad pish miyad azizam
man vaghti in khaterato mikhoonam
yade khaterate khodam miyoftam ..
ama khob man ke az eshgh chizi nafahmidam
ama bazam motasefam barat (
رها 
ساعت8:28---4 شهريور 1391
سلام علی رضا نسترن خوب چیزی میگه واقعن حقته حرفایی که بهت گفته عشق از تو دوره یکم ادم شو ....اگه خواستی به وبه منمسری بزن مرسی...حتمن بیای ملسی
nastaran 
ساعت14:00---26 اسفند 1390
سلام علیرضا تو یه دروغ گویی تو نمیفهمی عشق چیه تو خیلی بی احساسی من عاشقت بودم اما همیشه میگفتی این چیزا کشکه واقعا برات متاسفم نمیدونم این چیزا که نوشتی راسته یا نه اما ما که از شما هیچ عشقی ندیدیم
nastaran 
ساعت16:41---13 اسفند 1390
ا
گلاله 
ساعت14:01---4 بهمن 1390
slm khobin kheili babat in khaterat gerye kardam khak to sare on dokhtare kashki shomarasho midadi foshesh midam shomaro link kardam behem sar bezan va nazar bedidi ? ?? golale
|